از:هوشنگ ابتهاج
سنگی است زیرآب
درگودشب گرفته دریای نیلگون
تنها نشسته درتک آن گورسهمناک
خاموش مانده دردل آن سردی وسکون
اوبا سکوت خویش
ازیادرفته ای ست درآن دخمه سیاه
هرگزبراونتافته خورشید نیم روز
هرگزبراونتافته مهتاب شامگاه
بسیارشب که ناله برآوردوکس نبود
کان ناله بشنود
بسیارشب که اشک برافشاندویاوه گشت
درگودآن کبود
سنگی است زیرآب ولی آن شکسته سنگ
زنده ست می تپدبه امیدی درآن نهفت
دل بوداگربه سینۀ دلدارمی نشست
گل بود اگربه سایه خورشید می شکفت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر