۱۳۸۷ فروردین ۲۹, پنجشنبه

شعر :از نصرت

شعر
نصرت
مادرمنشین چشم براه برگذرامشب
برخانۀ پرمهرتوزین بعد نیایم
آسوده بیارام ومکن فکرمراهیچ
برحلقۀ این خانه دگرپنجه نسایم
باخواهرمن نیزمگواو بکجارفت
چون تازه جوان است وتحمل نتواند
بادایه بگونصرت مهمان رفیق است
تابسترمن راسرایوان نکشاند
فانوس بدرگاه میاویز عزیزم
تادخترهمسایه سربام نخوابد
چون عهددراین باره نهادیم من واو
فانوس چوروشن شودآنجا بشتابد
اشعارمراجمله به آن شاعره بسپار
هرچندکه کولی صفت ازمن برمیده است
اوپاک چودریاست توناپاک مدانش
گرگ دهن آلوده ویوسف ندریده است
برگونۀ اوبوسه بزن عشق من اوبود
یک لالۀ وحشی بنشان برسرمویش
اوعشق من است آه میاورتو برویش

هیچ نظری موجود نیست: