گفتگوی دختر جوان ومادرپیر
مادرامشب نمیبردخوابم
درمن امشب بوتۀ غم غنچه کرده
امشب بی قرارازشرم وخیالم
امشب تبی گرم درمن لانه کرده
امشب شکوفامیشود گویی پیکرمن
امشب خیالی بامن بس گفتگوی شیرین دارد
پیش ازاین هرگزنبودم این چنین مادر
این جوان کیست چشمانی چنین غمین دارد
شانه کومادرپریشان کنم این زلفم را
سرمه کوتا به چشمانم بسایم
آینه کوتا بررخ خود نظرکنم
عطرگل کوتا به موهایم بسایم
گویي امشب درمن بهارروئیده
غمی شیرین میبارد اندروجودم
سینه من گرم وبی آرام گشته
می لرزدازشورتاروپودوجودم
امشب لبهایم گوئی داغتر گشته
امشب چشمان من حالت گرفته
شیاراندرلب من نرم نرمک میشودپیدا
امشب دل من سوی دنیائی دگررفته
مادراین کیست آخراین جوان سیه چشم
این چنین گرم درآغوشم کشیده
کیست آخراین آشنای ناشناس
چشم من هرگزاوراندیده
دخترمن این سوزوشورناشناس
مقدم بهاری پرعطرورؤیاست
وین غم گرم وشیرین وجودتو
ازغم عشق وجوانی نشانه هاست
بعداین دیگرچشمان گرسنه
بسیمای تومیدوزندنگاه وحشی خویش
بعدازاین دیگرعزیزمن بنه زنجیر
برخنده هاومیل هاوصحبت خویش
بعدازین دیگرتوای مرغک من
همچونیلوفردرمیان گردابی
بعدازین دیگرهزاران میل سرخورده
می شتابد سوی لبهایت به بی تابی
بعداین دیگردل پسند گرگهای تیزدندانی
هزاران دام بگشایند ازبرایت رنگ کرده
بعدازین دیگرسرهرپیچ راهت
هزارافعی آدم وش کمین کرده
ساق پایت رافروپوشدیگرجان مادر
تانگه های گرسنه برآن ندود
گرتوانی چین برخسارت بنه
گرتوانی رنگ مویت کن سپید
رنگ لبهایت خدارازردکن
گرتوانی دل بکن ازقصۀ عشق وامید
بردیدگان بی فروغ من نگه کن
بس نخوابیدم ببالینت چنین شد
دست خود بیرون مکش ازپنجۀ مادرخود
ای بسا دخترازاین کرده شرمگین شد
شانه برزلفت مکش دخترجان
رحم کن برتارموی سپید مادر
خیره بربرق نگه هاخداراتومشو
شعله مفکن درخرمن امیدمادر
این رابدان اندرین شهر
عشق ومهروعهد خود فسانه است
هرچه گویند فریب است مده گوش خدارا
عشق ومهرپاک ازاین دیار بیگانه است
مادرامشب نمیبردخوابم
درمن امشب بوتۀ غم غنچه کرده
امشب بی قرارازشرم وخیالم
امشب تبی گرم درمن لانه کرده
امشب شکوفامیشود گویی پیکرمن
امشب خیالی بامن بس گفتگوی شیرین دارد
پیش ازاین هرگزنبودم این چنین مادر
این جوان کیست چشمانی چنین غمین دارد
شانه کومادرپریشان کنم این زلفم را
سرمه کوتا به چشمانم بسایم
آینه کوتا بررخ خود نظرکنم
عطرگل کوتا به موهایم بسایم
گویي امشب درمن بهارروئیده
غمی شیرین میبارد اندروجودم
سینه من گرم وبی آرام گشته
می لرزدازشورتاروپودوجودم
امشب لبهایم گوئی داغتر گشته
امشب چشمان من حالت گرفته
شیاراندرلب من نرم نرمک میشودپیدا
امشب دل من سوی دنیائی دگررفته
مادراین کیست آخراین جوان سیه چشم
این چنین گرم درآغوشم کشیده
کیست آخراین آشنای ناشناس
چشم من هرگزاوراندیده
دخترمن این سوزوشورناشناس
مقدم بهاری پرعطرورؤیاست
وین غم گرم وشیرین وجودتو
ازغم عشق وجوانی نشانه هاست
بعداین دیگرچشمان گرسنه
بسیمای تومیدوزندنگاه وحشی خویش
بعدازاین دیگرعزیزمن بنه زنجیر
برخنده هاومیل هاوصحبت خویش
بعدازین دیگرتوای مرغک من
همچونیلوفردرمیان گردابی
بعدازین دیگرهزاران میل سرخورده
می شتابد سوی لبهایت به بی تابی
بعداین دیگردل پسند گرگهای تیزدندانی
هزاران دام بگشایند ازبرایت رنگ کرده
بعدازین دیگرسرهرپیچ راهت
هزارافعی آدم وش کمین کرده
ساق پایت رافروپوشدیگرجان مادر
تانگه های گرسنه برآن ندود
گرتوانی چین برخسارت بنه
گرتوانی رنگ مویت کن سپید
رنگ لبهایت خدارازردکن
گرتوانی دل بکن ازقصۀ عشق وامید
بردیدگان بی فروغ من نگه کن
بس نخوابیدم ببالینت چنین شد
دست خود بیرون مکش ازپنجۀ مادرخود
ای بسا دخترازاین کرده شرمگین شد
شانه برزلفت مکش دخترجان
رحم کن برتارموی سپید مادر
خیره بربرق نگه هاخداراتومشو
شعله مفکن درخرمن امیدمادر
این رابدان اندرین شهر
عشق ومهروعهد خود فسانه است
هرچه گویند فریب است مده گوش خدارا
عشق ومهرپاک ازاین دیار بیگانه است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر