۱۳۸۷ اردیبهشت ۸, یکشنبه

رباعی :از ناشناس



ای یارسلام ای وفادارسلام
ای غنچۀ گل میان گلزارسلام
عهد کردم که دیگرسلامت نکنم
این باردیگربرای هربار سلام

قطره اشکی دیدم ازچشم یتیم افتاده است
گفتم الماسی گران برزیرپا افتاده است
هرکه بشمارد سرشک بی نوایان به هیچ
این مسلم دان که ازچشم خدا افتاده است

هیچ نظری موجود نیست: