۱۳۸۷ فروردین ۲۸, چهارشنبه

در راه عشق از: بهار

در راه عشق
از: بهار
درطواف شمع می گفت این سخن پروانه ای
سوختم زین آشنایان ای خوشا بیگانه ای
بلبل ازشوق گل وپروانه ازسودای شمع
هرکسی سوزد بنوعی درغم جانانه ای
گراسیرخال وخطی شد دلم عیبم مکن
مرغ جائی میرود کانجاست آب ودانه ای
تا نفرمائی که بی پروانه ئی درراه عشق
شمع وش پیش توسوزم گردهی پروانه ای
منعمان راخانه آبادان ودل خرم چه باک
گرگدائی جان دهددر گوشۀ ویرا نه ای
کی غم بنیادویران داردآن کش خانه نیست
روخبرگیراین معانی رازصاحب خانه ای
عاقلانش باززنجیری دگربرپا نهند
روزی ار زنجیرازهم بگسلد دیوانه ای
این جنون تنهانه مجنون رامسلم شد بهار
باش کزماهم فتد اندرجهان افسانه ای

هیچ نظری موجود نیست: