۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

دیداراز:فرهاد فرهادی

دیدمش دلرباترازهرروز
اوهمان شادومن همان دلتنگ
دیدمش چون بنفشه ها خوشبو
دیدمش چون شکوفه ها خوشرنگ
بازازعطرزلف پرشکنش
دلم ازحال رفت ومست شدم
باردیگرچواولین دیدار
مست آن مست خودپرست شدم
گاه میرفت زورق نگهم
نرم برموجهای دامانش
گاه میریخت چشم پرگنهم
بوسه برساقهای عریانش
درپی اش سایه وارمیرفتم
دل نمیگفت راه خودپویم
چشمم ازقامتش نمی افتاد
دل نمیخواست ترک اوگویم
کاش میشد چوآفتاب سپید
سرنهم بیقراربردوشش
کاش میشد چومهتاب لطیف
جای گیرم شبی درآغوشش
کاش میشدچوبادبوسه زنم
میخک سرخ گونه هایش را
چندحیران شوم زدیدارش؟
چندتحسین کنم خدایش را؟
دیدمش دلرباترازهرروز
اوهمان شاد ومن همان دلتنگ
دیدمش چون بنفشه هاخوشبو
دیدمش چون شکوفه ها خوشرنگ.

هیچ نظری موجود نیست: