فقیرکوری با گیتی آفرین میگفت
که ای زوصف توالکن،زبان تحسینم
زنعمتی که مراداده ای هزاران شکر
که من نه دخورلطف وعطای چندینم
خسی گرفت گریبان کوروباوی گفت
که تاجواب نگوئی،زپای ننشینم
من ارسپاس جهان آفرین کنم ،نه شگفت
که تیزبین وقوی پنجه ترزشاهینم
ولی توکوری ناتندرست وحاجتمند
نه چون منی که خداوندجاه وتمکینم
چه نعمتی است ترا،تابه شکرآن کوشی
به حیرت اندراین کار،چون تومسکینم
بگفت کور:ازاین به،چه نعمتی خواهی؟
که روی چون توفرومایه را نمیبینم!
۱۳۸۷ شهریور ۱۸, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر