۱۳۸۷ شهریور ۱۴, پنجشنبه

از:حا فظ

من آن رندم که ترک شاهد وساغرکنم
محتسب داندکه من این کارها کمترکنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه ازمی وقت گل دیوانه باشم گرکنم
چون صبا مجموعه ی گل رابه آب لطف شست
کج دلم خوان گرنظربرصفحه ی دفترکنم
لاله ساغرگیرونرگس مست وبرمانام فسق
داوری دارم بسی یارب که راداورکنم؟
من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود
وعده ی فردای زاهدراکجاباورکنم؟
عشق دردانه است ومن غواص ودریامیکده
سرفروبردم درآنجاتا کجا سربرکنم؟
گرچه گردآلود فقرم شرم بادازهمتم
گربه آب چشمه ی خورشیددامن ترکنم
من که دارم درگدائی گنج سلطانی به دست
کی طمع درگردش گردون دون پرورکنم
بازکش یکدم عنان ای ترک شهرآشوب من
تازاشک وچهره راهت پرزروگوهرکنم
دوش لعلت عشوه ای می داد حافظ راولی
من نه آنم کزوی این افسانه ها باورکنم.

هیچ نظری موجود نیست: