دورازتودیشب پیکرآزرده جانم
هرلحظه ازدردی گران بیتاب میشد
تب میدویدازهرطرف دراستخوانم
شمع وجودم ازلهیبش آب میشد
درگیرودارخاطرات تلخ وشیرین
چشمم بیادت همچنان بیدارمیماند
لب هابه سختی گاهگاه ازبهرتسکین
آهسته نامت رابگوشم بازمیخواند.
۱۳۸۷ شهریور ۲۱, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر