دردم درد بی کسی بود.....
از دوزخ این بهشت ،رهائی ام بخش !
دراینجاهردرختی مرا قامت دشنامی است
وهرزمزمه ای بانگ عزائی وهرچشم اندازی سکوت گنگ وبی حاصلی.....
درهراس دم می زنم
دربی قراری زندگی می کنم
وبهشت توبرای من بیهودگی رنگینی است
من دراین بهشت ،همچون تودرانبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.
"توقلب بیگانه رامی شناسی که خوددرسرزمین وجود بیگانه بودی".
۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر