۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه

از:سعدی

حکایت
صیّادی ضعیف راماهی قوی بدام اندرافتاد طاقت حفظ آن نداشت
ماهی بروغالب آمدودام ازدستش درربود وبرفت.
شدغلامی که آب جوی آرد
جوی آب آمد وغلام ببُرد
دام هربارماهی آوردی
ماهی این باررفت ودام ببرد
دیگرصیّادان دریغ خوردندوملامتش کردند که چنین صیدی دردامت
افتاد وندانستی نگاه داشتن گفت:
ای برادران چتوان کردن مراروزی نبود وماهی راهمچنان روزی مانده بود.

هیچ نظری موجود نیست: