۱۳۸۷ مرداد ۲۷, یکشنبه

حکایت از:سعدی

پادشاهی بکشتن بیگناهی فرمان داد گفت:
ای ملک بموجب خشمی که ترابرمن است آزارخودمجوی که:
این عقوبت برمن بیک نفس بسرآیدوبزه آن برتوجاویدبماند.
دوران بقا چوبادصحرابگذشت
تلخی وخوشی وزشت وزیبا بگذشت
پنداشت ستمگرکه جفابرماکرد
درگردن او بماند وبرما بگذشت
ملک رانصیحت اوسودمند آمدوازسرخون اوبرخاست.

هیچ نظری موجود نیست: