گفتگو
از: کارو
گفتم ای پیر جهان دیده بگو
از چه تا گشته بدینسان کمرت
مادرت زاد به این صورت زشت
یا که ارثی است ترا از پدرت
ناله سر داد:که فرزند مپرس
سرگذشت من افسانه پرست
آسمان داند ودستم که چسان
کمرم تا شد وتا خورده شکست
هرچه بد دیدم ازاین نظم خراب
همه ازدیده ی قسمت دیدم
فقروبدبختی خود درهمه حال
با ترازوی فلک سنجیدم
تن من یخ زده درقبر سکوت
دلم آتش زدهازسوزش تب
همه شب تا بسحر لخت وملول
آسمان بودو من ودست طلب
عاقبت درخم یک عمر تباه
واقعیات با من لج کردند
تا ره چاره بجویم ززمین
کمرم را بزمین کج کردند.
۱۳۸۷ فروردین ۷, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر