۱۳۸۷ فروردین ۵, دوشنبه

چا ی بخور غصه نخور

قهوه چی: احسانه

چای بخور غصه نخور

+ نوشته شده در جمعه هفدهم اسفند 1386ساعت 11:43 توسط قهوه چي / 23 نظر

--------------------------------------------------------------------------------

دل میرود ز دستم
یادم نمیاد کجا بودم و چرا بودم؟!! اصلا بیدار بودم یا همش یه رویا
بود؟!!احساس می کنم عقب موندم از چرخه ی زندگی و باید تندتر از الان حرکت
کنم تا شاید بتونم دوباره بهش برسم!!! هروقت باید باشی و بهت نیاز دارم
نیستی و حسابی دستم رو تو پوست گردو میذاری!! احساس خوبی ندارم و بیش از
قبل به وجودت محتاجم!!

گاهی اوقات که پر میشم از تهی بودن...پر میشم از یه خیال خام...پر میشم
از یه تمنای درونی و نامتناهی...پر میشم از یه خواسته ی گنگ و غریب...پر
میشم از یه محبت ناب...لبریز میشم از عشق و زنانگی...درست همون موقع
خیالت میخزه زیر پوستم و بال میده به رویاهام و گم میشم تو آرزوهام و...

در طی یک عملیات انتهاری (قهوه چی اعظم: انتحاری) و در حالی که ما در
سرکار تشریف داشتیم و جیش جلوی چشممان را گرفته بود و عمرا حوصله ی تخلیه
هم نداشتیم اس ام اسی از این قهوه چی تنبل (قهوه چی اعظم: همان احسانه
بانوی گل و گلاب را می گوید) دریافت نمودیم (قهوه چی اعظم: کردیم درسته
بابام جان.. فعل نمودن صرف نمیشه) مبنی بر اینکه برو و قهوه خانه را آپ
بنما (قهوه چی اعظم: رجوع شود به قبلی!).ما هم همچون سربازان جان بر کف
امام زمان در همان محل کار پستی بنوشتیم و تقدیم نمودیم (قهوه چی اعظم:
رجوع شود به قبلی!) به این نو گل باغ زندگی

پ.ن:بخوانید و لذت ببرید...آخرین شاهکار الناز...بدو بدو که تموم
شد...باقالی داغ!! لبو تازه.

پ.ن:عمری بجز بیهوده بودن سر نکردیم...........تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم

هیچ نظری موجود نیست: