از سعدی
گلی خوش بوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی بدستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گلی نا چیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
وگر نه من همان خاکم که هستم
قصه های کوتاه ونوشته های شاعران ونویسندگان معروف ایران.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر