شعر
از:کارو
ای ماه زندگیم
درآنجادرآن شفق سرخ رنگ دوردست
ودرآنجادرظلمتکده خاموشان تیره روز
درآنجادرخلال اشکهای کودکی معصوم ویتیم
ودرآنجادرسایۀ روشنهای مزارعشاق ناکام
درآنجادرخلوتکده دلدادگان کامروا
ودرآنجائی که بالهای سیمگون آفتاب نشاط می آفریند
درآنجاکه افتاده ای رنجورباسنگ صبورشکوه دل مینماید
ودرآنجاکه ابری سیاه برویرانه ای ناآشناسایه می افکند
درآنجاکه نه روزیست ونه شبی نه لذت سلامتی است ونه گرمای تبی
ودرآنجاکه برگهای خزان درآغوش طوفانی بیکران به هرسوی میلغزند
درآنجاکه نوحه های دلسوخته ای آواره بردل شب زنگ میزند
ودرآنجاکه قهقهۀ مستانه شب زنده داران می پیچیدوطنین میافکند
درآنجامیان کفهای جوشان وامواج خروشان دریاهای ناپیداروح
گم گشته من درالتهابی سخت بدنبال تواست که بازت یابدوعطش
اغناناپذیرخویش اردرکنارتوتسکین دهد.
از:کارو
ای ماه زندگیم
درآنجادرآن شفق سرخ رنگ دوردست
ودرآنجادرظلمتکده خاموشان تیره روز
درآنجادرخلال اشکهای کودکی معصوم ویتیم
ودرآنجادرسایۀ روشنهای مزارعشاق ناکام
درآنجادرخلوتکده دلدادگان کامروا
ودرآنجائی که بالهای سیمگون آفتاب نشاط می آفریند
درآنجاکه افتاده ای رنجورباسنگ صبورشکوه دل مینماید
ودرآنجاکه ابری سیاه برویرانه ای ناآشناسایه می افکند
درآنجاکه نه روزیست ونه شبی نه لذت سلامتی است ونه گرمای تبی
ودرآنجاکه برگهای خزان درآغوش طوفانی بیکران به هرسوی میلغزند
درآنجاکه نوحه های دلسوخته ای آواره بردل شب زنگ میزند
ودرآنجاکه قهقهۀ مستانه شب زنده داران می پیچیدوطنین میافکند
درآنجامیان کفهای جوشان وامواج خروشان دریاهای ناپیداروح
گم گشته من درالتهابی سخت بدنبال تواست که بازت یابدوعطش
اغناناپذیرخویش اردرکنارتوتسکین دهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر