حدیث جوانی
از:رهی معیری
اشکم ولی به پای عزیزان چکیدهام
خارم ولی به سایه ی گل آرمیده ام
با یاد رنگ وبوی توای نوبهارعشق
همچون بنفشه سردرگریبان کشیده ام
چون خاک درهوای توزپا افتاده ام
چون اشک درقفای توبا سردیده ام
من جلوه ی شباب ندیدم به عمر خویش
ازدیگران حد یث جوانی شنیده ام
ازجام عافیت می ناب نخورده ام
وزشاخ آرزوگل عیشی نچیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سروپای بسته به آزادگی مناز
آزاده منم که ازهمه عالم بریده ام
گرمی گریزم ازمردمان رهی
عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام
۱۳۸۷ تیر ۵, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر