یکی از صاحبدلان سربجیب مراقبت فروبرده بود ودربحرمکاشفت مستغرق شده
حالی که ازاین معامله باز آمد یکی ازدوستان گفت:
ازاین بُستان که بودی مارا چه تحفه کرامت کردی گفت:
بخاطرداشتم که چون بدرخت گل رسم دامنی پُر کنم هدیه اصحاب را
چون برسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم ازدست برفت
۱۳۸۷ تیر ۸, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر