۱۳۸۷ مهر ۱۴, یکشنبه

شعراز:ناشناس

دلا نزد کسی بنشین که اوازدل خبردارد
بزیرآن درختی روکه اوگلهای تر دارد
دراین بازارعطاران مروهرسوچوبیکاران
بدکان کسی بنشین که دردکان شکردارد
ترازوگرنداری پس ترازوره زندهرکس
یکی قلبی بیاراید توپنداری که زردارد
ترابردرنشانداوبه طرّاری که می آیم
تومنشین منتظربردرکه آن خانه دودردارد
به هردیگی که میجوشد میاورکاسه ومنشین
که هردیگی که میجوشد دراوچیزی دگردارد.

هیچ نظری موجود نیست: