شب مردوماه غمزده آهی کشیدورفت
ازچشم مه ستارۀ اشکی چکیدورفت
مست سبوشکسته بکنجی خزیدوخفت
شبگردپیرنالۀ نابش بریدورفت
شمعی که میگریست زآغازشب بشوق
آوخ که خنده های سحرراندیدورفت
درداکه اززبان سخنگوی روزگار
هرعابری فسانۀ تلخی شنیدورفت
شادم ازآنکه دوست بعنوان یادگار
دردی درون سینۀ ما آفریدورفت
امشب به نای کوج دهد ساربان عمر
باید متاع مرگ به آهی خریدورفت
شب رفت وماه مردوخداخفت وشمع سوخت
دل مردوعشق ازدل ماپاکشیدورفت.
۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر