۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

شعری ازشاعر ناشناس

خانۀ من زجمال توصفائی دارد
آب وخاکش بقدوم توبهائی دارد
بروبامش زنوای توصدائی دارد
هرصداکه آید ازآن راه بجائی دارد
روشن آن دیده که تونوروضیایش باشی
فرخ آن خانه که توخانه خدایش باشی
پس عجب نیست بدین خانه مرادل بستن
خاندان گرد توچون حلقه بهم پیوستن
گاه پیشت بدوزانوی ادب بنشستن
گاه گستاخ بآغوش تواندر جستن
دورشمع رخت چرخ چوپروانه زدن
روی توبوسه زدن موی تراشانه زدن
باغ من بی گل روی تو تماشائی نیست
گل بسی هست ولی چون تو بزیبائی نیست
تا تو هستی برمن بیم زتنهائی نیست
جزهوایت هوسی درسرسودائی نیست
اندرین باغ گل روی تودیدن دارد
شکرازلعل لبان تو مکیدن دارد .

هیچ نظری موجود نیست: