۱۳۸۷ خرداد ۹, پنجشنبه

شعراز:ناشناس

شعر
از:ناشناس
گفتمش نقاش رانقشی بکش اززندگی
باقلم یک قطره آبی برلب اصغرکشید
گفتمش تصویری ازلیلی ومجنون رابکش
عکس حیدردرکنارحضرت زهراکشید
گفتمش برروی کاغذعشق راتصویرکن
دربیابان بلا تصویری ازسقاکشید
گفتمش سختی وآه ودردگشته حاصلم
گریه کردآهی کشیدوزینت کبری کشید

شعراز:دهر

شعر
از:دهر
بامرگ ماه روشنی ازآفتاب رفت
چشم وچراغ عالم هستی به خواب رفت
الهام مُردوکاخ بلندخیال رفت
نورازحیات گم شدوشورازشراب رفت
این تابناک تاج خدایان عشق بود
درتندبادحادثه همچون حباب رفت
این قوی نازپروردریای شعربود
درموج خیزعالم به اعماق رفت
این که چون منیژه لب چاه می نشست
گریان به تازیانۀ افراسیاب رفت
بگذارشعردهرسرآیدکه عمرما
چون آفتاب آمدوچون ماهتاب رفت

۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه

ازآثار:خواجه عبدالله انصاری

ازآثار:خواجه عبدالله انصاری
الهی!چون درتونگرم اجملۀ تاجدارانم وتاج برسروچون برخود
نگرم ازجملۀ خاکسارانم وخاک برسر.
الهی!عمرخودبربادکردم وبرتن خودبیدادکردم وشیطان لعین
راشادکردم.
الهی!درسرخمارتوداریم ودردل اسرارتوداریم وبزبان اشعار
توداریم.
الهی!اگرگوئیم ثنای توگوئیم واگرجوئیم رضای توجوئیم.
الهی!ازهردوجهان مهرتوگزیدم وجامۀ پلاس چوشیدم
وپردۀ عافیت دریدم.
الهی!هرکس ازآنچه نداردمفلس است ومن ازآنچه دارم.
الهی!اگرطاعت بسی ندارم دردوجهان جزتوکسی ندارم.
الهی!فضل تراگران نیست وشکرترازیان نیست.
الهی!مگوچه آورده ای که دروانشویم ومپرس که چه
کرده ای که رسوانشویم.
الهی!طاعت خودمجوی که تاب آن نداریم وازاهلیّت خود
مگوی که آب آن نداریم.

۱۳۸۷ خرداد ۷, سه‌شنبه

ازخودرمیده رهی معیری

ازخودرمیده
رهی معیری
چوگل زدست توجیب دریده ای دارم
چولاله دامن درخون کشیده ای دارم
به حفظ جان بلا دیده سعی من بیجاست
که پاس خرمن آفت رسیده ای دارم
زسردمهری آن گل چوبرگهای خزان
رخ شکسته ورنگ پریده ای دارم
نسیم عشق کجابشکفد بهارمرا؟
که همچولاله دل داغدیده ای دارم
مرازمردم نااهل چشم مردمی است
امیدمیوه زشاخ بریده ای دارم
کجاست عشق جگرسوزاضطراب انگیز؟
کخ من به سینه دل آرمیده ای دارم
صفاوگرمی جانم ازآن بودکه چوشمع
شرارآهی وخوناب دیده ای دارم
مراچگونه بودتاب آشنائی خلق؟
که چون رهی دل ازخودرمیده ای دارم

۱۳۸۷ خرداد ۶, دوشنبه

شعراز:نظامی

شعراز:نظامی
کودکی ازجملۀ آزادگان
رفت برون بادوسه همزادگان
پای چودراه نهادآن پسر
پویه همی کردودرآمدبه سر
پایش ازآن پویه درآمدزدست
مهردل ومهرۀ پشتش شکست
شدنفس آن دوسه همسال او
تنگترازحادثۀ حال او
آن که ورادوستترین بودگفت:
دربن چاهیش ببایدنهفت
تانشودرازچوروزآشکار
تانشویم ازپدرش شرمسار
عاقبت اندیشترین کودکی
دشمن اوبوددرایشان یکی
چون که مرازین همه دشمن نهند
تهمت این واقعه برمن نهند
زین پدرش رفت وخبردارکرد
تاپدرش چارۀ آن کارکرد
هرکه دراوجوهردانائی است
برهمه چیزش توانائی است
دشمن داناکه غم جان بود
بهترازآن دوست که نادان بود

حکایت از:سعدی

حکایت
از:سعدی
روزی بغرورجوانی سخت رانده بودم وشبانگاه بپای کریوه ای
سُست مانده پیرمردی ضعیف ازپس کاروان همی آمدوگفت
چه نشینی که نه جای خفتنست گفتم چون روم که نه پای
رفتنست گفت این نشنیدی که صاحبدلان گفته اندرفتن ونشستن
به که دویدن وگسُستن
ایکه مشتاق منزلی مشتاب
پندمن کاربندوصبرآموز
اسب تازی دوتک رودبشتاب
واشترآهسته میرودشب وروز

۱۳۸۷ خرداد ۵, یکشنبه

ازآثار:خواجه عبدالله انصاری

مناجات
خواجه عبدالله انصاری
مکالمۀ اول
الهی!یکتای بی همتائی وقیوم توانائی وبرهمه چیزدانائی ودرهمه حال بینائی وازعیب مصّفائی وازشریک مُبرّائی اصل هردوائی
جان داروی دلهائی شهنشاه فرمان روائی ومعّززبتاج کبریائی
برتخت عرش معلائی
مسندنشین استغنائی وخطبه الوهّیت راسزائی وبتوزیبدملک خدائی
الهی!درجلال رحمانی ودرکمال سبحانی
نه محتاج مکانی ونه آرزومندزمانی
نه کس بتوماندونه توبکس مانی
پیداست که درمیان جانی بلکه جان زنده بچیزیست که توآنی
الهی!بفضل خودقائمی وبشکرخودمشکوربعلم عارف نزدیکی
وازوهمهای مادور
الهی!ترابعظمت ستودن وسیلۀ سروراست وبشکرتوزبان گشودن
مرتبۀ غروراست
الهی!هرکه تراشناخت هرچه غیرازتوبودبینداخت

۱۳۸۷ خرداد ۲, پنجشنبه

شب تاریک ار:ناشناس

شب تاریک
از:ناشناس
سه کبریت پی درپی روشن کردم
اولیّ برای آنکه صورتت راببینم
دومی برای آنکه چشمانت راببینم
سومی برای آنکه دهانت راببینم
بعدتاریکی مطلق همه جارافراگرفت
ومن درعالم خیال صورت زیبایت را
مجسم کردم وترادرآغوش خودفشردم

۱۳۸۷ خرداد ۱, چهارشنبه

از:گلستان سعدی

از:گلستان سعدی
یکی راگفتندعالم بی عمل بچه ماند گفت بزنبوربی عسل
زنبوردرشت بیمروت راگوی
باری چوعسل نمیدهی نیش مزن
-----------------
دوکس راحسرت ازدل نرودوپای تغابن ازگل برنیاید
تاجرکشتی شکسته ووارث باقلندران نشسته
پیش درویشان بودخونت مباح
گرنباشددرمیان مالت سبیل
یامروبایارارزق پیرهن
یابکش برخان ومان انگشت نیل
دوستی باپیلبانان یامکن
یاطلب کن خانه ای درخوردپیل
------------------
هرکه درپیش سخن دیگران افتدتامایۀ فضلش بدانند
پایه جهلش معلوم کنند
ندهدمردهوشمندجواب
مگرآنکه کزوسؤال کنند
گرچه برحقّ بودمزاج سخن
حمل دعویش برمحال کند

۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

از:گلستان سعدی

از:گلستان سعدی

ده آدمی برسرسفره ای بخورندودوسگ برمرداری باهم بسرنبرند
حریص باجهانی گرسنه است وقانع به نانی سیرحکما گفته اند:
توانگری به قناعت به ازتوانگری به بضاعت
روده تنگ به یک نان تهی پرگردد
نعمت روی زمین پرنکنددیدۀ تنگ
که شهوت آتشست ازوی بپرهیز
بخودآتش دوزخ مکن تیز

ازآثار:خواجه عبدالله انصاری

ازآثار:خواجه عبدالله انصاری
ای زدردت خستگانرابوی درمان آمده
یادتومرعاشقانرامونس جان آمده
صدهزاران همچوموسی هست درهرگوشه
رّب ارنی گوشده دیدارجویان آمده
صدهزاران عاشق سرگشته بینم برامید
دربیابان غمت الله گویان آمده
سینه هابینم زسوزهجرتوبریان شده
دیده ها بینم زدردعشق گریان آمده
عاشقانت نعره الفقرفخری میزنند
درسرکوی ملامت پای کوبان آمده
پیرانصارازشراب شوق خورده جرعۀ
همچومجنون گردعالم مست وحیران آمده

۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

رباعیات از:بابا طاهر

رباعیات
از: باباطاهر
هرآن باغی که نخلش سربدربی
مدامش باغبان خونین جگربی
ببایدکندنش ازبیخ وازبُن
اگربارش همه لعل وگهربی
بشوتاروبیابان پردرک بی
ازین ره روشنائی کمترک بی
شوتاروبیابان دورمنزل
خّرم آنان که بارش کمترک بی

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

اشک خونین از:ادیب

اشک خونین
از: ادیب
چه افتادکه ازپیش مامیروی
بگوکه ازبرماکجا میروی
چه رخ دادکارام جان میروی
چه کردیم کزپیش مامیروی
شتابان چوعطرگل یاسمین
هماهنگ بادصبامیروی
دل ماست چون سایه درپی ترا
توناکرده روبرقفامیروی
چنان کزسرکوی گلچهرگان
شتابان گریزدوفامیروی
روی گرچه ازپیش چشم ولی
کجاازدل آشنا میروی
چنان کزچمنهابگاه خزان
گریزدنشاط وصفامیروی
روداشک خونین زچشم ادیب
توفارغ ازاین ماجرامیروی

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

دوبیتی از:بابا طاهر

دوبیتی از:باباطاهر
یارب نظری برمن سرگردان کن
رحمی بمن ول شدۀ حیران کن
برمن مکن آنچه من برای آنم
آنچه ازکرم لطف توباشدآن کن

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه

گفتگوی مادرودختر

گفتگوی مادرودختر
ترجمه از: شعر فارسی
خه براته پقره من داکف ؟
مرباقی طمعه گوره دخ یه ؟
ای خبره شمی له داکه من براته ف
خن فکرویله ما همره باقه ف
اگرهمرن طمعه گوره خل یی
یادوقه گه لبه ف یا فوری گوره گبه
اگرهمرن طمعه ف مری رای
هرگیزگوره له کوله وپیشه خره به پقاری
می ره له همره خلیه وله مری را
می ره براتی طعم ومزه گوره خموصه ی
براته پی له گه شاله وروتانه می ره ته داکه ف
دایکه ما پی لی پمی

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

حکایت از:سعدی

حکایت
از:سعدی
مهمان پیری شدم دردیاربکرکه مال فراوان داشت
وفرزندی خوبروی شبی حکایت کردمرابعمرخویش
بجزاین فرزندنبوده است.
درختی درین وادی زیارتگاهست که مردمان بحاجت
خواستن آنجاروند شبهای درازدرآن پای درخت برحّق
بنالیده ام تامرا این فرزندبخشیده است شنیدم که پسر
بارفیقان آهسته همی گفت چبودی گرمن آن درخت
بدانستمی کجاست تادعا کردمی وپدربمردی
خواجه شادی کنان که پسرم عاقل است وپسرطعنه زنان
که پدرم فرتوت
سالها برتوبگذردکه گذار
نکنی سوی تربت پدرت
توبجای پدرچه کردی خیر
تاهمان چشم داری ازپسرت

حکایت از:سعدی

حکایت
از:سعدی
وقتی بجهل جوانی بانگ برمادرزدم دل آزرده بکنجی نسشت وگریان همی گفت مگرخردی فراموش کردی
که درشتی می کنی.
چه خوش گفت زالی بفرزند خویش
چودیدش پلنگ افکن وپیلتن
گرازعهدخردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی درآغوش من
نکردی درین روزبرمن جفا
که توشیرمردی ومن پیرزن

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

شعر

مزۀ شوهر
شعراز:ناشناس
دختری کرد سؤال ازمادر
که چه طعم ومزه دارد شوهر
این سخن تاکه شنیدازدختر
لحظه ای کردتأمل مادر
گفت باخودکه به این لعبت مست
گربگویم مزه اش شیرین است
یاغم شوی روانش کاهد
یابلا فاصله شوهرخواهد
وربگویم مزه آن تلخ است
تاابد می کشدازشوهردست
زین جهت گفت بدو:ای زیبا
ترُش باشد مزۀ شوهرها
دخترک درتب ودرتاب افتاد
گفت:مادردهنم آب افتاد

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

حکایت :کروعیادت مریض

حکایت
کروعیادت مریض
ترجمه به زبان کوردی ارمی
توسط : حشمت الله حکیمی



خه گوره کرهیت وه (نحاله ف له شمه ن وا). گوره شواوه ف ناخوش یه له .ابه له هه زل ریشی ف دای ل.
لاگه نوشه ف می ری آنه نه حالی له شه مه ن کر یه نه به مه اورخه کی لی من دی گوره ناخوش حقی نه ..او ناخوش یه یواش
حقه وقاله ف له پله ت ....وخته خی نه سپاله واله ف بربه تی معلوم یه که گبه منی حقه ...واحوال دیدی به قر...
گوره کر نوشه ف حاضر وی لا له که بی جوره حقه من گوره ناخوش.. :
آنه کم نه :حالوخ دخ یه ؟اوکه مر مثلآ :طوب یه نه شکربه پشکه ف خن بیش عی زه نه...
آنه کم نه :الها شکر
به قه ر نه منه ف ما خی لوخ ؟اوکه مر مثلآ :شوربا , یا مرقته ,یا
درمانه...
آنه کم نه:نوش گیانوخ هه وه.
به قه رنه منه ف دوکتروخ من یی؟
او که مر مثلآ فلانه حکی مه .
آنه کم نه :پاو قامه ف هه وه بری خه اورابه ناخوشه بسمه یو.
باردی خبره گوره کر نوشه ف حاضر وی لالی زیل ریشه شواوه ف(ناخوش) دی ل.
زیل لوعا وتیو لاگه ناخوش .
پقره من ناخوش حالوخ دخ یه؟
ناخوش میره من درد وایش میاله میل نه.
کرمیره: الها شکر.
گوره ناخوش رابه نارحت خیر میره ای شواوه دشمن دیدیه.
کرمیره:ماکخله ت خالوخ میه؟
ناخوش میره:زهرمار که وی باقی .
کرمیره:نوش جان هوه
کرپقره من ناخوش :دوکتروخ من یه
ناخوش میره:عزراییل
کرمیره:پاوقامه ف هوه بره خه
گوره ناخوش رابه اوقاته ف تلخ خیرمیره ای گوره دشمن یه
له گبه نه به انی خی نه ف.
گوره کر زیل بی له رابه پسی خ که لبه شواوه ف به توکه می لی.